سلام یه مدت هست که اینجا کم کار شدم. پوزش:)
مدتهااااست با لپ تاپم نمینویسم، هر چی نوشتم با گوشی بوده اما انشالله قراره این روزها هر زمان خونه ام باز پای این یارِ غارِ قدیمی بنشینم و کار کنم بازم انشالله:) اول کار بگم لطفا نظراتتون رو با درج آدرس بزارید که تووی لپ تاپم سیو ندارمتون، دسترسی بهتون آسون تر بشه:*
همه رو مرتب میخونم، یک مدت که برای هرکس کامنت میذاشتم به دستش نمیرسید و بعدشم سرد شدنم نسبت به کامنت گذاری. اما بسم الله میگم و باز کرکره وبلاگم رو بالا میکشم.
کلی حرف ناگفته دارم که اینجا ننوشتم، برای همین این پست احتمالا پراکنده گویی هست شایدم به گفتن یکی بسنده کردم و باقی برای روزهای بعد از سفر قشم براتون نگفتم: کلا سه روز و سه شب بود اما بعد همه اون ناراحتی های کلی توو مم.لکت بود و خب واقعا نیاز به روحیه داشتم، تا چند روز قبل سفر، مدام به مربی میگفتم: درسته که پول ریختم به حساب اما هر لحظه ممکنه بگم: نمیام، پس روش حساب نکنید و اگر کسی جایگزین خواست، بهش اوکی بدید. بماند که مربی جان کلی بهم اخم کرد و که این چه وضعه دختر؟ خودتو جمع کن و تصمیم محکم بگیر و .
در نهایت جمع کردم و با نون جان که پارسالم همسفر بود راه افتادیم(این دختر در صبر و خوش رویی و فرز و سریع بودن رو دست نداره)، آمی نیامد:)
از طرفی خعلی دوس داشتم بیاد، دوستش دارم از طرفی ام چون پارسال اونجور کامم رو تلخ کرده بود، دلم نمیخواست بیاد، الهی شکر سفرش با خانوادش جور شد و با ما نیومد البته که چند بارم باهم تماس گرفتیم و من و نون بهش گفتیم که چقدر جاش سبز هست و .
طبق معمولم انقد توو راه زدن و رقصیدن و کِل کشیدیم و خندیدیم که کل انرژی های منفی مون تخلیه شد بلاخره یک اتوبوس خانوم اونم توو همه سن و آدم های ماشالله پرانرژی و ورشکار شوخی نیست، مربی که خودش گوله انرژی هست و ماشالله گاهی به شوخی بهش میگم: فنر داره توو بدنش، دیگه جلو اینا کم آورده بود:))، حتی صداش کردم و گفتم: بین اینا دیگه مظلوم شدیااا. خندید و گفت: بابا من باید جلو اینا لُنگ بندازم:))) قشم که رسیدیم و رفتیم سمت جزیره هنگام یه اتوبوس آقا هم از طرف اداره شون مجردی بدون خانم بچه هاشون اومده بودند، وقتی سوار اتوبوس خودمون شدیم و باز جمعمون جمع شد, یکی از خانم ها گفت: چه جِلافت ها!! مگه مرد بی زنش میره سفر؟؟. و صدای خنده همه بلند شد:)) آنجا بود که درس گرفتم: خانمها بی همسر سفر باید اما آقایون بی خانم بچه نباید:)) (فمینیسمم خودتونید:)) )
گلی خانوم هزار الله اکبر به جونش با اون کمردرد چه رقص های عربی ای که نمیکرد، بهش میگفتن: مگه شما کمرت درد نمیکنه؟َ!!
میگفت: این دیگه عملی هست قرار هست بره عمل شه و تعویض شه، بزار پس نهایت استفاده رو از این یکی کنم:))
(صدای ماشالله هاتون نمیاد)
برای مامان تعریف میکردم: خانم ها هوو هوو دارم میخوندن و ادای بچه ها رو درمی آوردن . که مامان یاد ایام اداره میکرد و میگفت: خانم ایکس و ایگرگ همیشه رو به عصرها یکیشون میشد گدا و یکی ارباب و کلی مسخره بازی و ادا درمی آوردن و از خنده رودِ بُر میشدیم و مدیریت از دستمون حرص میخورد و .
آخر سفرم که بهار شیراز، رو کرد و گفت: شما مرضیه ای؟ گفتم: بله همین که گفتم بله، توو دلم گفتم ای جان این خودِ بهار شیراز هست که دوسال پیشم گفتن توو اردوهای مربی شرکت میکنن تا گفتن: دست به قلمم داری؟ شک به یقین تبدیل شد اما به این راحتی که نمیشد لو داد گفتم: نهه!! چند لحظه بعد پرسیدم: یعنی چی؟! مثلا کجا؟
خنده پررنگی رو لبهای بهاربانو نشست و منم که دیدم چه لحظه ی قشنگیه، دل رو به دریا زدم و پرسیدم: مثلا وبلاگ؟
و خنده جفتمون حسابی پررنگ شد:))
گفتم: حالا پیش خودتون میگید وبلاگم دیگه بچه بازی شده:))
گفتن: نه! اتفاقا بچه های وبلاگ نویس آدم های خاص و بادقتی هستن
دوست داشتم بلند شم و بغلشون کنم و ببوسمشون اما نمیدونم چرا روی صندلیم میخکوب بودم و فقط به لبخند هر دوو بسنده کردیم کمی خودم رو جمع کردم و گفتم: کاش پرنسس رو هم میاوردید. گوشی شون رو دست گرفتن و عکس پرنسس رو نشونم دادن، دخترک موقری با قدی و قامتی کشیده و موهای بلنددد مشکی واقعا که از پرنسس چیزی کم نداشت.
.
.
شما اگر یک خواننده وبلاگتون رو انقدر به خودتون نزدیک ببیند چه حسی بهتون دست میده؟؟:)
.
شروع صحبت پست آینده: نشانه ها رو دنبال کن!
رو ,هست ,توو ,های ,گفتم ,ها ,کردم و ,و گفتم ,آدم های ,و گفت ,لپ تاپم
درباره این سایت